اولین شکست مغولان و پایان افسانه ی شکست ناپذیری مغول
نامهای کدام یک از این دو گروه به گوش شما آشناتر است و از شخصیت آنها آگاهی بیشتری دارید؟
۱- جومونگ، امپراطور دریا، لینچان، هکتور، هرکول، مرد عنکبوتی ، زورو، اسپایدرمن، رستم، اسفندیار…
۲- علی بن ابی طالب، عمر بن الخطاب، خالد بن ولید، صلاح الدین ایوبی، طارق بن زیاد، ملک الظاهر بیبرس…
شاید مقایسهی میان این دو گروه در ظاهر خندهدار باشد اما اگر خوب و واقعبینانه بنگریم و جوابی منصافانه، نسبت به سوال بالا بدهیم به جای خنده، اشک شرمساری بر چشمان ما حلقه خواهد بست که قهرمانان مسلمانی که تاریخ را طلایی کردند را نمیشناسیم.
علم جدید و دستاوردهای آن باعث شده تا هر کسی از آن برای پیشبرد اهداف و منافع مادی و معنوی خود استفاده کند.از جمله دستاوردهای علم جدید، اختراع رادیو، تلفزیون و ماهواره و سایر وسایل ارتباط جمعی است که بسیاری از کشورها وحکومتها از آن برای ترویج فرهنگ و عقاید و زنده کردن افسانه های خود، استفاده می کنند.
فیلمهایی که به نام قهرمانان افسانهای هر کشور ساخته میشوند از این نوع میباشند. شرق و غرب برای زنده کردن نام این قهرمانانی که هرگز وجود خارجی نداشته و یا در مدح و ذکر قدرت آنها بیش از حد واقع مبالغه میکنند، ملیارها دلار هزینه میکنند، اما در این میان نام قهرمانان و ابرمردهای تاریخ اسلام، در میان کتابها، به فراموشی سپرده شده است.
نام اشخاص افسانه ای شرق و غرب، ورد زبان کودکان وجوانان و بزرگان ما شده است، ولی ذکری از خالد بن ولید، قهرمانان جنگهای صدر اسلام که در هیچ جنگی شکست نخورد و پیامبر به او لقب سیف الله المسلول (شمشیر از نیام کشیده شدهی خداوند) را داد، نیست.
نام سیف الدین قطز، در هم شکنندهی لشکر مغولان، قهرمان نبرد عین جالوت برای ما غریب است.
کمتر کسی از ما شخصیت سلطان محمد دوم عثمانی را که بزرگترین و کهنترین امپراطوری مسیحی را شکست داد و با در هم شکستن دژها و دیوارهای محکم و بلند قسطنطنیه و تصرف آن، لقب فاتح را برای خود جاودانه کرد، آگاهی دارد.
اگر بخواهیم فقط نام تمامی دلاورمردان تاریخ اسلام را بدون هرگونه جزئیات آن ذکر کنیم، باز هم از قدرت قلم و توان ما خارج است که بتوانیم با ذکر آنها، اوراقِ خود را مزین و مفتخر گردانیم.
کاش میشد با به تصویر کشیدن زندگی آنها چه با قلم و چه به صورت فیلم و یا هر وسیلهی دیگر، جامعهی خود را با قهرمانان واقعی و تاریخ غرور آفرین مسلمانان آشنا سازیم تا فرزندان و آیندهسازان ما به جای تقلید و افتخار به شخصیتهای افسانهای که هیچ واقعیت تاریخی نداشته و با فرهنگ وتمدن مابیگانه هستند، آنها را الگو و سرمشق و باعث افتخار خود قرار دهند.
سیف الدین قطز
زندگی سیف الدین قطز بیشتر به یک قصه یا افسانه شبیه است او که در یک خانوادهی سلطنتی متولد شد در همان اوان کودکی به اسارت گرفته شده و در بازار بردهفروشان در معرض فروش قرار میگیرد اما بار دیگر در نقطهی دیگری از جهان به قدرت رسیده و دشمنان قدیم خود را تار و مار کرده و شکست دادحمله مغول
شاید از هنگام پیدایش زمین تا حالا، هیچ مصیبتی بزرگتر از حملهی مغول بر سرزمین فارس و ملتهای مسلمان نرفته است.
فاجعهای که هرگز نه قبل و نه بعد از آن، تاریخ مثل آن را به چشم ندید و شلاق نابودی و دمار را بر پیکره آن فرود نیاورده.
حملهی مغول به جهان اسلام، میلیونها انسان را به کام مرگ فرستاد و هزاران شهر و آبادی را ویرانه ساخت و قیامت را برای مردم مجسم و متحقق ساخت.
از میان سلاطین خوارزمشاهی، سلطان جلال الدین محمد خوارزمشاه از بزرگترین قهرمانان و دلاورمردانی است که در چند نقطه بر مغولان هجوم برده و آنها را به سختی شکست داد. اما به دلیل تفرقهای که بین لشکریان رخ داد و باعث شد بعضی از فرماندهان با سپاهیان خود از لشکر سلطان جلال الدین جدا شوند، و از طرف دیگر خیانت و کشتار ملحدان اسماعلیلی و همچنین هجوم صلیبیها، همه دست به دست ِهم داد تا سلطان نتواند پیروزی خود را به اتمام برساند.

تولد واسارت سیف الدین قطز
در این گیرو و دار جنگ، خواهر سلطان جلال الدین، پسری به نام محمود به دنیا آورد. در حملهی وحشیانهی مغول به خوارزم که به نابودی آن شهر منجر گشت و تقریباً تمامی مردم شهر به غیر از تعدادی انگشت شمار به شهادت رسیدند، محمود به همراه تعدادی دیگر از کودکان به بردگی گرفته شدند.
محمود خردسال در همان اوان کودکی و در حال اسارت نیز از خود ضعف نشان نمیداد و بدین خاطر مغولان به او لقب قطز دادند که در زبان مغولی به معنی سگ وحشی میباشد.
سربازان مغول که از شخصیت و نسبت قطز با سلطان جلال الدین آگاهی نداشتند، از جان او در گذشته و برای بدست آوردن مال او را به تجارِ برده فروخته و آنها نیز قطز را به همراه سایر کودکان در بازار برده به معرض فروش گذاشتند.
در دمشق شخصی به نام ابن الزعیم او را خریداری کرد. قطز با وجودی که بردهای خردسال بود، توانست در دمشق لغت عربی و قرآن کریم و آموزشهای ابتدایی فقه اسلامی را فرا بگیرد.
در تاریخ وارد شده که روزی استادِ قطز، او را زد . قطز گریه کرد و یک روزِ کامل چیزی نخورد. هنگامی که استاد تصمیم گرفت برود، به شخصی به نام حاج علی فراش سفارش کرد تا قطز را دلداری داده و به او طعام بدهد.
فراش میگوید: زمانی که پیش قطز آمدم به او گفتم: آیا به خاطر یک ضربهی استاد، این همه گریه میکنی؟ قطز گفت: گریهی من بخاطر کتک خوردن نیست، بلکه بخاطر این است که او پدر و جد مرا لعنت کرده و این در حالی است که آنها از او بهتر و افضلتر هستند.
پس به او گفتم: مگر پدر تو کیست؟ مگر نه این است که او کافری بیش نبوده؟ قطز جواب داد: قسم به خدا که من مسلمانی فرزند مسلمانی دیگر هستم. من محمود بن مودود، خواهرزادهی خوارزمشاه و از فرزندان پادشاهان هستم.
قطز در همان ایام نوجوانی در اسب سواری و استفاده از شمشیر و آلات جنگی، مهارت و تبحر خاصی یافت و تقریبا تمامی فنون جنگی را یاد گرفت.
به سلطنت رسیدن قطز
در زمان سلطنت ملک نجم الدین ایوب از خاندان سلاح الدین ایوبی، بسیاری از بردگان ترک به مصر آورده شدند که از جمله آنها عز الدین ایبک ترکمانی بود که بعدها او نیز قطز را خریداری کرده و به مصر آورد.
در اواخر حکومت ایوبیان، اختلافاتی میان درباریان و فرماندهان رخ داد که سبب شد بردگان مملوکی به قدرت برسند.
قضیه از این قرار بود که پس از وفات ملک نجم الدین ایوب، فرزند او تورانشاه به قدرت رسید. هنگامی که تورانشاه بر تخت سلطنت تکیه زد، راه ناسازگاری را با همسر پدرش، شجره الدر در پی گرفت و بر بردگان و مملوکانی که توسط پدرش به مصر آورده شده بودند، ستم روا کرده و تعدادی از آنها را به قتل رساند.
این امر سبب شد تا شجره الدر، مملوکان را علیه او بشوراند و او را به قتل برساند. کشته شدن تورانشاه، سبب شد تا برای اولین بار و آخرین بار تا این زمان، یک زن که همان شجره الدر همسر نجم الدین ایوب می باشد درمصر به حکومت برسد.
اگر چه تمامی بزرگان دربار و سپاه بر سلطنت شجره الدر اتفاق کردند، ولی او بیش از سه ماه حکومت نکرد، چرا که خود او صلاح را در این دید که از سلطنت استعفا داده و آن را به عز الدین ایبک ترکمانی واگذار نماید و خود او نیز همسر او شد.
با به قدرت رسیدن عز الدین ایبک ترکمانی، حکومت سلسله ایوبیان به پایان رسید و سلطنت ممالیک (بردگان) شروع شد.
ایبک که از جنگ آوری و چابک سواری قطز و تدبیر و ایمان قطز آگاهی داشت او را فرماندهی لشکر و وزیر دست راست خود قرار داد.
عز الدین ایبک مدتی امور را تحت تصرف خود داشت تا اینکه توسط همسرش، شجره الدر و با کمک گروهی از ممالیک به قتل رسید و علت قتل او این بود که همسر او متوجه شد که ایبک می خواهد بر سر او هوو (زن دوم) بیاورد.
بعد از کشته شدن عزالدین ایبک توسط همسرش شجره الدر، فرزند پانزده سالهی او به نام نورالدین علی به حکومت رسید.
به حکومت رسیدن این نوجوان پانزده ساله مصادف با تصرف و نابودی بغداد توسط مغول و کشته شدن خلیفهی عباسی توسط لشکر هولاکو و در پی آن تسلط آنان بر شام و حلب بود.
لشکر مغول تا آنجا پیش رفته بود که در پشت دروازههای مصر، برای حمله به آنجا اردو زده بود.
در این زمان بزرگان و اعیان دولت که شاه جوان را از تدبیر امور عاجز میدیدند او را از سلطنت خلع کرده و به اتفاق آراء، قطز را که ستارهای در حال طلوع بود، به سلطنت منصوب کردند.
قطز بلافاصله به اصلاحِ امور و سر و سامان دادن به اوضاع و احوال مملکتی پرداخت. ابتدا رقیبانش در شام و مصر را به سوی خود جذب کرد و آنها را به صفوف لشکر خود در آورد. سپس به تقویت روحیهی مردم و سربازان خود پرداخت و آنها را برای اولین رویارویی با لشکر مغول آماده ساخت.
ورود نمایندگانی از جانب مغول
مغول که تا نزدیکیهای مصر پیش آمده بودند، نمایندگانی را به همراه نامهای که سراسر تهدید و اهانت بود و در آن خواستار تسلیم ممالیک شده بودند، نزد قطز فرستادند.
متن نامه بدین شرح بود:
“امور را به ما واگذار کنید تا در امان بمانید قبل از اینکه پرده (از قدرت ما) برداشته شود و پشیمان شوید. یقینا درمورد شهرهایی را که ویران ساختیم و مردمانی را که قتل عام کردیم به گوش شما رسیده است. پس چگونه (وبه کجا) فرار میکنید درحالی که ما شما را دنبال می کنیم. شما هرگز از شمشیرهای ما جان سالم به در نخواهید برد… تعداد ما برابر با تعداد ریگزارهاست. کسی که با ما درافتد، پشیمان میگردد. پس خودتان را با دست خودتان به هلاکت نیندازید.”
با این تهدیدات، قدم قطز برای لحظهای هم متزلزل نشد، چرا که او مومن و مسلمانی بود که شهادت در راه الله را بر خواری و خفت در برابر دشمنان دین و انسانیت ترجیح میداد. او با خود اندیشید که در هر صورت، “إحدی الحسنیین” ـ یکی از دو خوبی ـ را بدست خواهد آورد، یا پیروز میشود و یا به درجهی رفیع شهادت نایل میگردد.
از سویی دیگر، او از خاندان خوارزمشاهیان و خواهرزادهی قهرمانی همچون سلطان جلال الدین بود که دلی همچون شیر داشت و یک تنه در برابر مغولان مقاومت میکرد و بارها آنها را به عقب رانده و بعضی از شهرها را از آنها پس گرفته بود. او قبلا میدانست که سخن از شکستناپذیری مغول افسانهای بیش نیست، چونکه او در اوان کودکی شکست مغول را دیده بود. لذا :
نمایندههای مغولان را حبس کرد و نامهی آنها را پاره نمود و برای بالا بردن روحیهی سربازان و خرد کردن روحیهی مغول، آنها را از دم تیغ گذرانید و آنها را بر دروازه به صلابه کشید.
آماده سازی و تجهیز لشکر برای رویاروری با مغول

قطز تصمیم گرفت به جای اینکه در مصر بماند و منتظر هجوم مغولان باشد و حالتی دفاعی را در پیش بگیرد، قبل از اینکه لشکر مغول آمادگی کافی را پیدا کرده و مصر را محاصره کند، برای رویاری با مغول، به شام لشکری کشی کند.
او جبههی داخلی را باعزل تمامی کسانی که در حمایت و شجاعت آنها شک داشت، تقویت کرد وبه جای آنها افرادی از نزدیکان خود که به آنها اعتماد کافی داشت را منصوب کرد. سپس در شهر قاهره و سایر شهرهای تحت سلطهی خود اعلام جهاد نمود و مردم را برای جنگ فرا خواند.
برای تجهیز لشکر به جمع آوری اموال پرداخت و مالیاتهایی را بر مردم تعیین کرد، اما بسیاری از علما که در بین آنها علامه و دانشمند بزرگ، عزّ بن عبدالسلام نیز قرار داشت، بر این امر اعتراض کردند و از او خواستند تا بودجهی لازم برای تجهیز لشکر را از اموال فرماندهان ممالیک تأمین نماید تا جایی که در اختیار فرماندهان هیچ مالی غیر از اسب و سلاح آنها برای جنگ، چیز دیگری باقی نماند و اگر باز هم نیاز لشکر برآورده نشد، آنگاه بر مردم مالیت ببندد.
قطز که متوجه شد این فرمان بر بعضی از أمرا گران آمده است، بر آنها فریاد بر آورد:
ای فرماندهان مسلمانان، زمانی بود که شما از اموال بیت المال میخوردید، اما امروز از جنگ و جهاد کراهت دارید. من در راه رفتن به جنگ هستم پس هر کس که قصد جهاد دارد همراه من میآید و هر کس که از جهاد روی گردان باشد به خانهاش بر میگردد اما خداوند ازاو آگاه است و پایمال شدن حرمت و ناموس مسلمانان بر گردن بازماندههاست.
این سخنان قطز بر فرماندهها بسیار تاثیر گذاشت و آنها را متحول کرد و همهی آنها به اعلام جهاد پاسخ مثبت دادند.
قطز به همراه لشکر از مصر خارج گشته و پس از پیوستن لشکر شام به او، به غزه رسید.
قطز فرماندهی خط مقدم لشکر خود را، بیبرس که بسیار قوی ودارای روحیه جنگآوری بالایی بود قرار داد.(۲) قبل از شروع جنگ، بیبرس با تعداد سربازی که در اختیار داشت بر مقدمهی لشکر مغول یورش برده و آنها را از پای درآوردند.
این امر باعث بالا رفتن روحیهی بقیهی لشکریان که به همراه قطز به آنها پیوسته بودند، شد. پیروزی خط مقدم لشکر قطز بر پیش قراولان لشکر مغول سبب شد تا پشت صلیبیهایی که هنوز در بعضی مناطق حضور داشتند و گاه بر قسمتهایی از سرزمینهای مسلمین یورش میبردند، به لرزه در آید و از قدرت و کمیت وکیفیت سپاه قطز به وحشت بیفتند و برای در امان ماندن از خشم و هجوم سپاه اسلام، به آنها تعهد دهند تا به مغولان بر علیه آنها هیچ کمکی نکنند.
قطز نیز آنها را تهدید کرد که در صورت هرگونه مساعدت مغول و همکاری با آنها بر علیه مسلمانان، قبل از مغول، به آنها حمله خواهد کرد.
نبرد عین جالوت

در صبح روز جمعه، ۲۶ رمضان سال ۶۵۸هـ مصادف با ۱۲۶۰م، دو لشکر در مکانی به نام عین جالوت با هم برخورد کردند و جنگ سختی میان آنها در گرفت. پس از مدتی از شروع جنگ، لشکر مغول، مرتفعات جبهه را تصرف کرده که این امر سبب شد تا ستون چپ لشکر مغول به راحتی بتواند با وحشیانهترین حالت ممکن بر قسمت راست سپاه مسلمانان یورش ببرد.
این یورش سبب شد تا سپاه مسلمانان از هم بپاشد و نزدیک بود تا آخرین امید مسلمانان در برابر مغول بر باد برود و با شکست سپاه قطز، جهان به ورطهی نابودی کشیده شود که ناگهان سیف الدین قطز از بالای اسب به پایین آمده و کلاه خود خود را بر زمین کوبید. با صدای بلند فریاد بر آورد: “وا اسلاماه وا اسلاماه.”
پس همهی کسانی که صدای فریاد او را شنیدند، اطراف او را فرا گرفتند و با تمام قدرت بر لشکر مغول هجوم برده و توان آنها را بر هم زدند و آنها را به عقب راندند. قطز مدام فریاد می زد: “یا الله انصر عبدک قطز علی التتار”. یعنی: خدایا بندهات قطز را در برابر مغول یاری کن.
از خوش اقبالی مسلمانان در این هجوم، کتبغا فرماندهی لشکر مغول به هلاکت رسید و مغولان به سمت شمال عقبنشینی کردند. مغولان بار دیگر صفوف لشکر خود را منظم کردند اما سیف الدین قطز آنها را دنبال کرده و پس از ساعتها جنگ و درگیری بین دو طرف، بالاخره مسلمانان پیروزی خود را قطعی کردند و مغولان برای اولین بار در تاریخ خود، جام بزرگترین شکست خود را که منجر به شکستهای بعدی آنها شد، سر کشیدند.
در این هنگام سیف الدین قظز از بالای اسب، پایین آمده و برای تشکر از پروردگارش، پیشانی را بر خاک نهاده و سجدهی شکر به جا آورد .
سیف الدین قطز، افسانهی شکست ناپذیری مغول را که سالها به تاخت و تاز پرداخته بودند از بین برد و در مسلمانان این باور را ایجاد کرد که با نیروی ایمان و استعانت از خدای متعال، پیروزی بر هر رقیب و دشمنی ممکن است. او استراتژی مغول را که تا به روش هجومی بود به استراتژی دفاعی تبدیل کرد و به این طریق، شوکت و قدرت مغول را از بین برد.
آنچه قابل توجه میباشد این است که چگونه قطز از خانوادهای درباری، به پایین کشیده شد و به اسارت در آمد، اما اسارت جسم او باعث نشد که عزت نفس و پشتکار و امید و آروزی خود را که همان شکست مغول بود از دست دهد تا جایی که با تلاش فراوان و پشتکار هرچه تمامتر در آموزش علوم دینی و فنون رزمی توانست بار دیگر، جایگاه واقعی خود در نقطهای دیگر از جهان بدست آورد و آرزویی را که از هنگام کودکی در سر میپروراند، تحقق بخشد.
پرچم مملوکان(ممالیک)مصر

قلمرو مملوکان(ممالیک)مصر

سلطان سیف الدین قطوز

